✿ Our Little Princess ✿

فقط یه روز دیگه ..

بعله دختر گلم .. دیگه نیومدم بگم 2 هفته و 1 هفته .. ماجرا از این قرار بود که دو هفته پیش میخواستم مث همیشه پست بذارم ، بدنم از دو روز قبلش میخارید چهارشنبه 11 شهریور رفتم سونوی آخرم ..دل توی دلم نبود . نفسم 35 هفته و 5 روز بودی با وزن 2700 گرم . خانوم دکتر گفت همه چی خوبه .. خونه اومدم و خارشم روز به روز بیشتر میشد .. شنبه رفتم مطب خانوم دکتر بعد از مراحل دایمی وقتی پوستم رو دید شوکه شد گفت حتما یه تست هورمون های کبد بدم . منم استرس گرفتم و زودی رفتم تست دادم عصرش جواب رو گرفتم و خدا رو شکر هورمون های کبدم نرمال بود ، چون اگه نرمال نبود دکترم ختم بارداری میداد .. دوشنبه 16 شهریور صبح دوباره رفتم مطب و خانوم منشی مث همیشه...
21 شهريور 1394

فقط 3 هفته دیگه...

باورم نمیشه .. هم فکر میکنم روزا سریع میگذره هم کند ! جمعه شب توی گروه لاینمون بچه ها از سفتی شکم و خطراتش صحبت میکردن ، منم حساس شذم و احساس کردم شکمم خیلی سفت میشه.. صبح زود زنگ زدم مطب دکتر و گفتم شکمم سفت میشه ولی درد ندارم ، گفتن بیا ویزیت کنیم .. حاضر شدم و با استرس رفتم. برای خانوم منشی هم یه روسری خوشگل کادو بردم بابت جلسه قبل که کلی هوامو داشت .. توی مطب خانومایی بودن که تازه اول بارداریشون بود و به من میگفتن خوشبحالت .. یاد روزای اول خودم افتادم که چقدر به اونایی که ماه آخر بودن میگفتم خوشبحالت ویزیت شدم و صدای تالاپ تولوپ قلــ ♥ ــب کوچولوتو شنیدم ، خانوم دکتر ...
8 شهريور 1394

فقط 4 هفته دیگه ...

سلام به دخترم و سلام به همگـی ❤ این روزا مامان فرزانه خیلی سنگین شده و تنبل ولی خب در عوض خوشحال تر و عجول تر واسه دیدن دختر نازش .. توی این یه هفته آماده شدیم واسه جشن سیسمونی ، چهارشنبه وقت ویزیت داشتم ، رفتم دیدم غلغله هستش توی مطب ، دلیلش این بود که مریضای سه شنبه رو چهارشنبه همراه ما ویزیت میکردن ، تازه خانوم دکتر هم مسافرت بودن و به جاش یه دکتر دیگه اومده بود.. بعد از کلی وایستادن یه خانومی جاشو بهم داد ، هم کمر درد داشتم هم سرم گیج می رفت ، از یه خانوم دیگه خواستم جامو نگه داره و رفتم آب گرفتم . ولی گرما و شلوغی مطب حالمو خراب کرده بود .. یه...
2 شهريور 1394
1